لالايي تاب واره برگ
بر بستر مواج بادي كه تا
ناكجاي جهان
در گريز است
تقرير نانوشته زمان
خط پايان بي حاصلي را
در زنگار پريده رنگ خزان
جلوه گر مي كند
بر بستر مواج بادي كه تا
ناكجاي جهان
در گريز است
تقرير نانوشته زمان
خط پايان بي حاصلي را
در زنگار پريده رنگ خزان
جلوه گر مي كند
لبريز تر از پيش مي گريزم
از فراز شاخسار بي برگي در خود شكستن
در تقابل و هم آلود زمان و مكان
كه حضور را به غيبتي ابدي
بدل مي سازد
لبريزتر از هميشه مي گريزم
با بازوان جراحت
و خونابه خشكيده از درد
در پوشش ترد تسكين و خفت
كه رهايي را
فراتر از تقدير
مي جويد
انتخابي د رميان نيست !
ماندن ، رفتن ، گريختن
و سرانجام راه را به ناچاري پذيرفتن
آنگاه كه پيكر تنها ئيت
با نوساني آونگ وار
بر چوب بست بلند عبرت
عقوبت حماقت و فريب را
به تصوير مي كشد
ا-م
( تهران )
05/03/84
05/03/84
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر