۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

درخط ممتد افق




عرياني كلام را

بر بالهاي شكسته خيال
بي گدار
تا گذار از كرانه ممنوع رهايي
مي رانم



بي وحشت سقوط

بازوان آويخته آبشار را
با غريوي ممتد
در آغوش مي گيرم
با رطوبت قطره هاي شرمگين شبنم

پيش از دميدن سپيده
وضو مي سازم
و در بطن نمناك جنگل
روح سرگردان سبزينه را
در تو درتوي شاخسار به هم بافته
د راحضاري ابدي
به بند مي كشم


بگذار گردش آواره سياره خردي را
كه هر شب

در آسمان كاغذيم سوسو مي زتد
از نزديك احساس كنم
بگذار تصوير غمگين نگاهت را
با آواز صبحدم پرنده اي وحشي
تا انتهاي مرز فراموشي
به پرواز در آورم


اما چشم اندازي ديگر شايد
تا حضوري به ناگريز را
به مفهومي دلپسند
بدل سازم

وفرصتي دوباره مي بايد
تا ذات عشق را
در رنگدانه گل سرخ معني كنم
پرستويي به ناگاه
در خط ممتد افق
بي بال زدني
مسير نگاهم را
در فضايي معلق
تا دورترين كرانه ها
با خود مي برد




ا-م

هفتم ژوئن 2005

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر