برف تنک
با بی حوصلگی تمام
فرومی ریزد
وچشمانی منتظر
نقطۀ بی هدفی را
نشانه رفته است
انگارکوچه ها گم شده اند
وجایی برا ی حجم انبوه خاطره ها
باقی نیست
قطره ای ازناودان قدیمی می چکد
وانعکاس صدای آن
ایوان بلند خانه را پرمی کند
صدایت را به یاد دارم
درکنارطرح لوزی آجرچین باغچه
لابلای شاخه های درختان اقاقی
پشت بوته گل سرخ
که هنوز
معصومانه
مرا می خواند
دیگرکوچه ها آشنا نیستند وکسی را نمی شناسند
بوی کاهگل خیس
جیرجیر لولای زنگ زده
و گریه های صبحگاهی کودکان
را هم ازخاطر برده اند
سرتا سرشب
شرشر باران بود و
صدای کفشهای تو
درگوشهای من
هنگام عبور
ازکنارپنجره کوچک اطاق
ولحظه هایی که بی صدا
یخ زدگی قلبم را احساس می کردم
کوچه ها درسالهای دورگم شده اند
وبا خود
کودکی را برده اند
که درگوشه دیوارهای آن
هنوز
تنهایی را
پنهان گریه می کند
ا-م
تهران 6/11/87
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر