۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

با شب




اندوه لجاجت ضخیمی است
بروسعت بی کرانۀ قلب کوچکت
باطپش بی امان رازخفته ای که
باهرفرود
بیدارمی شود

چشمانت
سرﱢنهفتۀ پردۀ قلمکاراست
زلالی جاری جویبار
درغرقابۀ باران شبانگاه
با قصه هایی که
آرام
درخواب می رود

شب
حکایت ندیدن است وانتظار
با انعکاس سم ضربه های را هوارخسته
درگرگ ومیش دشت
درلرزش شعلۀ گداختۀ لبهایی که
پنهان
مرابه میهمانی خویش
می خواند

ازکدام کوره راه دور
صدایت درباد می پیچد
که شرم سرخ گونه های دخترک روستا
افق را گلگونه می سازد

بامن
نماز را
پیش ازخروس خوان سحر
برسجادۀ عشق
ایستاده بخوان
درامتداد سپیده دم
بربال بلند کوهستان

مرا
تا مرزهای بی کرانه رهایی
باقصه های ناگفته ات
بیدارکن
درتکرارضرباهنگ قلب کوچکی که
هربار
اندوهگین
تورا می خواند

ا-م
تهران 17/11/87


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر