۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

بهار




بهار با تو می‌روئید
بهار درتو می‌شکفت
بهار با تو می‌خندید



بهار حدیث سخاوت باران است و
تشنگی کویری زمین
و رویش آلاله‌های وحشی
بر خاکی که
خاطره‌ی چشمان خیست را
در خود تکرار می‌کند



از دور دست صدایت را می‌شنوم
بر قله‌ی بلند شهر
بر هفت سینی به رنگ عشق
وجای جای خالی روبان سرخی که
سبزی جوانه‌های گندم را
لمس می‌کند



کلامت
دلتنگی حرف‌های نگفته سنگ نبشته‌ای است
که گلو را در سوزشی سخت
می‌فشارد



چه بی صدا آوازت در باد گریخت
با عبور تند ابر‌های سپیدی که هنوز
قصه های بلند کودکیم را خواب می‌بینند



شکوفه‌های درختان باغچه
در انتظار نوازش دستانت
سرک می‌کشند
و چشمان خیس جستجو
در لابلای گل‌های ریز چهارقد قدیمی
نگاهت را می‌جوید
بر سجاده‌ای که هنوز
نمازت را پیش از سپیده دم می‌خواند



چه دشوار است
باور صریح کوچ بهاری پرستوها
و چه آسان است درک بی واسطه حس غریبانه‌ی کبوتری که
بر خاک پرپر می زند



بهار از تو می‌گوید
بهار بی تو می‌میرد
بهار با تو می‌روید...



ا- م
9/1/88


۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

بودن





انگار سكوت
پايان لحظه هاست
و تامل گنگ بر نافرجامي ايام !

به خود مي انديشم
در فضاي خالي اتاق
گم كردگي زمان
تلاشي به يكباره سنگين
با احساسي كه در توان سپيد كاغذ نمي گنجد

به تو مي انديشم
در تنها ترين گوشه درون
خيره
در يگانه نگاه بي باورت
و تمناي دير هنگام دستاني كه
فردا را نشانه رفته است

من اينجايم
قواره اي ديگر
در ترديد تداوم لحظه ها
خيره
در هياهوي رفتن
در خويش !


ا-م
بيمارستان مهراد (تهران )
31 /02/84

جستجو





شايد وسوسه اي است
رها شدن در باد
بي دستاويزي براي صعود
و بي وحشت تجسم سقوط واره سنگ پاره اي


شايد ترديدي است ديدار
آنگاه كه فريادت را
آخرين بار
بي ترديد
رها مي كني

رعشه اي بر چهار بند جسمي لرزان
كه در كلاف بافته خويش
چهار ميخ تصليب را
تجربه مي كند



ا-م
بيمارستان مهراد (تهران )
02 /03/84

تحمل



زلالي را
با تمامي قطره قطرهَ چكيدن
احساس كردم

گداختگي
تا انتهاي جاري شدن
آنگاه انجمادي دلپذير
فرا خور نياز و خواستن

جادوي گريخته خواب را
باورد آموخته كودكيم
در تكرار بي بديل هجاهايي غريب
تا مرز سفاهت
چنگ زدم

تصوير لهيده اي از
رازها و خاطره ها ي دور
در تقابلي سخت
با زلال ترين حقايق
تسليمي آرام را توصيه مي كند



و من
بدينسان بو د
كه شب را
تا انعكاس نور
در قاب فلزي اتاقم
تاب آوردم

ا-م
بيمارستان مهراد ( تهران )
03/03/84

تیره‌گی



نگاه
بي بهانه
چشم مي دوزد
در نگاه دريده اي
كه
محبت را بهانه دريوزگي ميداند

لبخند
تصوير دندان نمايي
كه نفرت را
با لعابي مهربان
پرتاب مي كند


صداي التماس
د رهياهوي چهار راه
بي درنگ به گوش مي رسد


كلام
با دنائت محض
د رجستجوي عطوفتي است
تا
سرنوشت محتوم را
با چند سكه
طاق زند!

دستهاي آويخته
با چرك هزار ساله مادر زاد
تنها ترازوي اثبات باور و نياز است

ا-م
بيمارستان مهراد ( تهران )
02 /03/84

ازهیچ






كودكان را فلاخني است
كه بالهاي معصومانه پرنده را
نشانه روند


خادمان آوردگاه
در چيدن گلبوته ها
فرمان آتش را
كفايت محض مي دانند
و سلاخان
د رشادماني هلهله
مظلوميت چهارپايان را
با تيزي فولاد
آزمون مي كنند


نه از تبار پروازم
نه به لطافت گلبرگ
نه شايسته مذبح ‌خدايان
بازيچه اي تنها
در دستان كودكيت شايد
با سوزش شبانگاهي دشنه
كه شليكي را
به ناگاه
تجربه مي كند


ا-م
( تهران )
06/03/84

گریز


لالايي تاب واره برگ
بر بستر مواج بادي كه تا
ناكجاي جهان
در گريز است
تقرير نانوشته زمان
خط پايان بي حاصلي را
در زنگار پريده رنگ خزان
جلوه گر مي كند

لبريز تر از پيش مي گريزم
از فراز شاخسار بي برگي در خود شكستن
در تقابل و هم آلود زمان و مكان
كه حضور را به غيبتي ابدي
بدل مي سازد
لبريزتر از هميشه مي گريزم
با بازوان جراحت
و خونابه خشكيده از درد
در پوشش ترد تسكين و خفت
كه رهايي را
فراتر از تقدير
مي جويد


انتخابي د رميان نيست !
ماندن ، رفتن ، گريختن
و سرانجام راه را به ناچاري پذيرفتن
آنگاه كه پيكر تنها ئيت
با نوساني آونگ وار
بر چوب بست بلند عبرت
عقوبت حماقت و فريب را
به تصوير مي كشد

ا-م


( تهران )
05/03/84